
فرزاد کمانگر فعال حقوق بشر ، فعال محیط زیست ، روزنامه نگار و فعال صنفی، و معلم کرد ایرانی بود که به حکم اعدام محکوم شد و در سحرگاه روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، بههمراه ۴ نفر دیگر در زندان اوین به دار آویخته شدند. تعداد زیادی از فعالان مدنی، مردم کامیاران و امام جمعه شیعیان این بخش استان کردستان در دفاع از او نامههای زیادی نوشته و امضا کردند. فرزاد کمانگر به پاس مرارتها، مظلومیتها و مقاومتهایش به صورت افتخاری گزارشگر ویژه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران نیز بود.
حکم اعدام
با اینکه هیچ مدرک مستند و قابل استنادی در پرونده کمانگر وجود نداشت و عدم ارتباط او با گروههای محالف جمهوری اسلامی، محرز بود؛ اما در اسفندماه سال ۱۳۸۶ به جرم عضویت در پ ک ک از سوی شعبه ۳۰ دادگاه انقلاب حکم اعدام گرفت.
این حکم مورد اعتراض گسترده فعالان سیاسی و مدنی و حقوق بشری داخل و خارج از ایران قرار گرفت، اما قوه قضایی جمهوری اسلامی ایران دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور رای دوباره بر حکم اعدام این معلم را صادر کرد.
نامه ای از فرزاد کمانگیر کسی که ظلم را نپذیرفت و با بیان مشکلات جامعه آزاده زیست:
دیگر تنها کفش هایم مرا به این خاک پیوند نمی دهد
نباید فراموش کنم؛ در این دیار واژهها گاهی به سرعت برق و باد به زبان آوردنشان «جرم» میشود و گناهی نابخشودنی. لغزش قلم بر سفیدی کاغذ میتواند موجب «تشویش اذهان» شود و تعقیب به دنبال داشته باشد و به زبان آوردن اندیشه و افکار میتواند «تبلیغ» به حساب آید.
همدردی میتواند «تبانی» باشد و اعتراض موجب «براندازی» شود. کلمات بار حقوقی دارند پس باید مواظب بود.
نباید فراموش کنم که به چشمانم بیاموزم که هر چه را میبیند باور نکند، زبان همه چیز را بازگو نکند، آنچه هر شب میشنوم فریاد نیست، موج نیست، طوفان نیست، صدای خس و خاشاک است! که خواب از چشم شهر ربوده.
نباید فراموش کنم که در شهر خبری از خط فقر و اعتراض و گرانی و بیکاری و بیداد و گرسنگی و نابرابری و ظلم و جور و دروغ و بی اخلاقی نیست. اینها واژههای دشمنان است.
اما این روزها زیر پوست این شهر خبرهایی است که به شاعر واژه، به کارگردان سوژه، به نویسنده قلم، به پیر جسارت، به جوان امید و به ناامید حرکت میبخشد، این روزها گویا قلب جهان در این شهر میتپد، گویا گرینویچ دنیا تهران شده، تا مردم این شهر نخوابند خبری از خواب نیست و تا بیدار نشوند نیم کره ما رنگ روز به خود نمیبیند.
این روزها نیازی نیست برای سرودن یک شعر دور دنیا راه بیفتی تا ببینی کجا قلبت به درد میآید یا کجا تراوش قلم به فریادت میرسد، برای گرفتن یک عکس دیگر نیازی به سرک کشیدن به فلان نقطه بحران زده دنیا نیست، برای خواندن یک آواز یا ساختن یک آهنگ نیاز به لمس درد و رنج مردم فلسطین و عراق و افغانستان نیست، نت و ضرب آهنگت را میتوانی با ضربان قلب مادران نگران این شهر هماهنگ کنی، صدای سنج و طبل آن را همراه با فرود آمدن «چوب الف» بر سر و گرده این مردم هم وزن کنی.
این روزها هوای تموز ناجوانمرده خزانی شده، حکایت بیابان کردن جنگل است، میتوان همه چیز را دید حتا اگر «تلویزیون کور باشد»، میتوان همه چیز را شنید حتا اگر «رادیو هم کر باشد»، میتوان ناخواندهها و نانوشتهها را از لای سطور سیاه روزنامه فهمید حتا اگر «روزنامه هم لال شده باشد»، میتوان همه چیز را لمس و درک کرد حتا اگر پیرامونت را دیوارهایی به بلندا و ضخامت اوین فرا گرفته باشد.
این روزها دیگر تنها در کوچه پس کوچههای شهرمان پرسه نمیزنم. دلم در میدان هفت تیر و انقلاب و جمهوری میتپد، در دستم شاخه گلی است تا به مادران داغدار این شهر نثار کنم.
این روزها فقط تنهایی ابراهیم در بازداشتگاه سنندج بر دلم سنگینی نمیکند، دیگر برادران و خواهرانم تنها در زندانهای سنندج و مهاباد و کرمانشاه نیستند، دهها خواهر و برادر دربند دارم که با شنیدن فریادشان اشکم سرازیر میشود و با دیدن قیافههای رنجورشان و لباسهای پارهشان بغض گلویم را میگیرد و بر خودم میبالم برای داشتن چنین خواهران و برادرانی.
دیگر این شهر برایم آن شهر غریب و دلگیر با ساختمانهای بلند و پر از دود و دم نیست، این روزها این شهر پر از ندا و سهراب شده، انگار پس از سالها «پپوله آزادی»¹ در آسمان این شهر به پرواز درآمده و با مردم این شهر برای ترنمش هم آواز شده است.
فرزاد کمانگر
زندان اوین – چهاردهم آذرماه ۱۳۸۸
۱- پپوله (پروانه) آزادی، آهنگی از استاد خالقی است که چهل سال پیش همراه با ارکستر تهران اجرا کرد।
منبع نامه: کمپین نجات فرزاد کمانگر
نامه ای دیگر از فرزاد کمانگر: طلب عفو از چه و به که
فرزاد همه عمرش را در راه آزادی بیان و انسان دوستی سپری کرد।فرزاد زنده است مردگان شمایید.
به امید ایرانی آباد و آزاد
وعده ما امشب در پشت بام ها برای سز دادن شعار الله اکبر در اعتراض به این اعدام ها

سکوت ما از جنایت آنها مرگبار تر است.